یاد یدر 21 خرداد ماه 91 کلباسی
نوشته شده توسط : الهه کلباسی

4 ساله بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده.

5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها را می دونه.

6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همه پدرها با هوشتر.

8ساله که بودم فکر می کردم پدرم همه چیز را نمی دونه.

10 ساله با خود گفتم !اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیزهابا حالا کاملا فرق -

داشت.

12 ساله که شدم گفتم !خوب طبعیه پدر هیچی در این مورد نمی دونه...دیگه پیرتر -

از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.

16ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر آورده.-

18 ساله که شدم وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم

همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه.-

21ساله که شدم پناه بر خدا بابا به طرز مایوس کننده ای از رده خارجه.

25ساله که شدم باید ازش بپرسم زیرا پدر چیزهای کمی در باره این موضوع -

می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته.

30ساله که شدم با خود گفتم بد نیست از پدرم بپرسم نظرش در باره این موضوع -

چیه هر چی باشه چندتا پیراهن از من بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره.

40ساله که شدم مونده بودم که پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ اون چقدر-

عاقله و چقدر تجربه داره.

50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تامن بتونم باهاش در -

بارهءهمه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو ندونستم . خیلی چیزها می شد -

ازش یاد گرفت !!!؟

 

                                                        21 خرداد ماه 91 کلباسی

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 994
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 / 3 / 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: